ای باد صبحدم، خبر آشنا بیار


بوی نهفته زان صنم دلربا بیار

مانا که یابم از دل گمگشته آگهی


یک تار مو ازان سر زلف دو تا بیار

تعویذ عمر بایدم اندر شب فراق


یک نامه زان مسافر فرخ لقا بیار

گفتی سلام آرم ازو، چشم بر رهست


یا خود میای تا نشنوم کشته، یا بیار

تاکی ز بند بیهده گوشم گران بود


آخر همم ازو سخنی، ای صبا، بیار

زان بوستان که میوه به اغیار می دهد


برگی به سوی فاخته بینوا بیار

در غیرتم کزوست خدنگی به هر دلی


یک ره از آن یکی ز پی جان ما بیار

جان مرا خرید خیالش به بندگی


این بنده ز آن اوست از آن بت رضا بیار

زان جام لب که جرعه ز شاهان دریغ داشت


پروانه خرابی مشتی گدا بیار

از جرعه گاه او قدری آبرو بخواه


بر دردهای کهنه خسرو دوا بیار